۱۳۹۲ بهمن ۲, چهارشنبه

ای کاش آدمی وطنش را........

این دو سه هفته اخیر به بازاریابی برای اسباب و لوازم منزل گذشته تا کنون، تقریبا" تمام وسایل را داده ام رفته، البته فردا و جمعه آینده می آیند می برند، و من خواهم ماند و یک خانه خالی از وسایل، برای خودم جالب است که دادن وسایل و رفتن شان آنقدر برایم مشکل نبود، یعنی چندان دل بستنی نبود که دل کندنی لازم باشد، بلیطم را برای دو شنبه سه فبروری گرفته ام، و تا آخر هفته بعدی در خدمت سازمان خواهم بود و روزهای بعدش الی دوشنبه می خواهم دور خودم بچرخم و چمدان ببندم، شاید برای آخرین بارها به بازار بروم، و شاید برای آخرین بارها بولانی سر گاری بخورم، و شاید برای آخرین بار دست بکشم روی گونه های غبار گرفته شهرم، و برای آخرین بارها خیره شوم در چشمان شفاف کودکان اسپندی اش، چنان که در این اواخر وقتی بیرون بوده ام چشم بر نداشته ام از آدم ها، و چشم هایشان را خوب نگاه کرده ام، چشم ها و دست هایشان را خوب نشانه گرفته ام، حتی چشمان نگران ملی بس (نگران صفتی ست که اینجا برای کسی که کرایه ها را از اتوبوس و مینی بوس جمع می کند می دهند، به مبصر کلاس هم می گویند نگران صنف، که بنظرم صفت پسندیده ایست) را، با اینکه در عرف شاید خوب نباشد، اما من بهش نگاه کردم، تا عمق نگرانی اش را حس کنم، ایستاده در وسط مینی بوس به مردم نگاه می کردم که حجم سبکی به شانه ام اصابت کرد، پایین پایم را که نگاه کردم دیدم کلاهی بر زمین افتاده و امتداد خنده ها را که گرفتم دیدم دو پسر بچه اسپندی سیاه و کثیف دارند می خندند، کلاهشان را سفیری کرده و از چند صندلی دورتر بهم زده بودند تا بهم لبخند بزنند، و من که یقینا" اگر در آن حال و هوای خودم نمی بودم شاید فحشی نثارشان می کردم، شاید کلاهشان را از در مینی بوس به بیرون پرتاب می کردم، شاید لگدش می کردم که گلی و کثیف شود، هیچکدام از این کارها را نکردم، بهشان لبخند زدم، خم شدم و کلاه را تکاندم و موقعی که پیاده شدند بهشان دادم، و اشک هایم سرازیر شدند، و یارای سخن گفتنم نبود از حجم دردی که در لبخندهای آن طفل معصوم ها می دیدم....
 می گذارمت و می روم، و من بچه خوبی نبودم برایت، و کاری نتوانسته ام برایت، و دردی نتوانسته ام بردارم از شانه هایت، تنها غباری بر غبارهای هوای گرفته ات افزودم شاید، و چه سخت و سهمگین می روم، و نیک می دانم دلتنگت خواهم شد، ای کوچه های دود گرفته و بی تنفس، و ای گل و لای های عجین شده با شاش و جنازه گربه های مرده.....
 ای از من، ای آزادی، ای وطن!
چقدر فریاد زدم در کوههایت که دوستت دارم، و چقدر نعره بر آوردم در دشت هایت که رها بودن در تو چه دلنشین است!، روزی که تذکره تابعیتم را گرفتم یادت هست؟ که فاتحانه فریاد می زدم: " خود را به ثبت رساندم، زنده باد ساغر بیست و سه ساله هشتاد و سه از غور"، روزی را که در اولین دور انتخابات رئیس جمهوری رفتم در آن دهات دور را چطور؟ سوپروایزر بودم، و زنان بیشماری با دست های پاره پاره برایم بسراق و حلوای سرخ آوردند، و پیرزنی که با فرغون لای برفها آورده شده بود تا به محقق رأی بدهد....
چه گریه ها کرده ام در تو، وطن! ای خسته، ای افغان ستان، افغان را از هر افغانی می ستانی و خودت چه دردمند تر ایستاده ای، و چه باشکوه می خندی به اینهمه آمد و شد های مکرر، و چه دل بزرگی داری که نمی شکنی، دوستت دارم، اما می گذارمت، و می روم، و این بدترین و مزخرف ترین و بی توجیه ترین جمله است که دوستت دارم اما باید بروم، و عاشقان بسیاری به معشوقان بسیاری گفته اندش، و امروز من به تو می گویم...........

۶ نظر:

  1. دلتنگي در كوله هايمان، كنار وسايلمان نشسته است. با خود ميبريمش كشور به كشور قاره به قاره. با هم از درياها ميگذريم و هر روز بازش ميكنيم. تميزش ميكنيم و باز ميپيچيمش كنار تمام بار و بنديلمان. دلتنگي كنار آينه، روي تاقچه،
    كاش اين وطن دوباره وطن شود.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. در تمام مدتی که در وطن بودم همیشه به افرادی که از جاهای گرم و نرم و لوکس و زندگی های بی دغدغه انتحار و سایر مشکلات ما وطن وطن می کردند و نسخه می پیچیدند بدم می آمد و می گفتم شما بروید حالتان را ببرید اگر اینقدر عاشقید چرا می روید، اما از الآن که دارم خود را جزء همانها حس می کنم دلم برای وطن داغ داغ است، و می خواهم این حق را از الآن به خودم بدهم هم هرازگاهی از راه دور هم برایش نامه عاشقانه بفرستم!

      حذف
  2. ایکاش آدمی وطنش را همچون گل بنفشه
    میشد با خود ببرد هر کجا که خواست

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. در نیم روز روشن اسفند
      وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد
      در اطلس
      شمیم بهاران
      با خاک و ریشه
      میهن سیارشان
      در جعبه های کوچک چوبی
      در گوشه ی خیابان می آورند
      با خود می گویم،
      ای کاش آدمی وطنش را، همچون بنفشه ها، می شد، با خود ببرد هر کجا که خواست.....

      حذف